۳۳ مطلب با موضوع «دست نویس :: خودم» ثبت شده است

قمر نخواهد مرد!

این دو سه روز انقدر گفتن خسوف خسوف که واقعا ما رو هم جوّ گیر کردن.

بی صبرانه منتظر رویداد عظیـــــم خسوف هستیم ببینیم چیه!

البته نه اینکه ندیدم تا حالا ها، فقط میخوام ببینم این امشبیه چیه که کشتن ما رو بخاطرش.

ولی فک کنم این بخاطر زمانش باشه که خیلی صحبتش هست. (طولانی ترین خسوف قــــرن!!)

واقعنا حیف ماه نیست که اینطور پوشیده میشه، ماه به این خوشگلی، نازی، سفیدی (دیگه بیشتر از این نمیشه گفت؛ زشته)

بقول شاعر میگه: خسوف رخ بدهد هم، قمر نخواهد مرد!

در کل اینطور چیزا مثه خسوف و کسوف و زلزله کم ریشتر رو دوست دارم، خیلی باحالن آخه...

  • ۶
  • نظرات [ ۴ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • جمعه ۵ مرداد ۹۷

    روز و شب

    صبح از خواب پا میشیم، به کارامون میرسیم، ظهر ناهار و بعد از ظهر هم یه چرت و دوباره مشغول کار میشیم و زندگی میکنیم.
    شب هم همینطور یه شام میزنیم (البته بعضیا رژیم دارن نمیزنن!) بعدش هم تا یه سریال ببینیم و یه خندوانه ای و چار تا مطلب تو بلاگ بچه ها بخونیم و یه مطلبم بذاریم، شب هم تموم میشه و میگیریم میخوابیم تا خود صبح و دوباره این 24 ساعت تکرار میشه.
    حرفم اینه که تا حالا دقت کردید که اگه این 24 ساعت رو به جای اینکه به روز و شب تقسیم کنند، به سه تا چیز تقسیم می کردند، چی می شد؟! اصا اسمش چی بود (مثلا روز و شب و چی؟!)
    بنظر من که باید چیز جالبی می بود یا حتی اگه باز تکراری می شد و مثل روز و شب هیچ توجهی بهش نمی کردیم، میتونست در سال یا هر چند سال یه بار این اتفاق بیوفته تا یه جذابیتی داشته باشه!
    دوست دارم نظر شما رو هم بدونم، هم در مورد خود قضیه ینی یه چیز سومی در 24 ساعت و هم در مورد اسمش :)
  • ۵
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    کـــــوه

    چند وقت پیش داشتم با یه بنده خدایی صحبت می کردم.
    اولش زیاد حرف نمیزد و دائم به این ور اونور نگاه می کرد بعد دیگه کم کم یخش آب شد و سفره دلش رو وا کرد. بین حرفاش به چند تا چیز اشاره کرد که من از شنیدنشون هم خندم گرفته بود ولی خب کنترل کردم و هم اینکه مثه چی تعجب کرده بودم..
    طرف از بچه های جنوب بود. یعنی کلا بچگیشو تو جنوب سر کرده بود و بعد به خاطر کارش اومده بود مرکز ایران. میگف: « بچه که بودم آرزو داشتم یه بارم که شده از نزدیک یه  " کــــــوه" ببینم تا اینکه وقتی یکم سنم رفت بالا کارم به مرکز ایران انتقال پیدا کرد و بالاخره کوه رو از نزدیک دیدم ولی هنوزم که هنوزه از دیدنش خوشحال میشم».
    کوه آره کوه همون چیزی که شاید هزار بار دیدیمش و از کنارش رد شدیم و بعضی وقتا اصا انقد دوروبرمون زیادن که نیگام بهشون نمیکنیم.
    اون موقع که داشت اینو میگفت، دقیقا کنار چند تا کوه خوشگل تو شمال (جاتون خالی) ایستاده بودیم. این بنده خدا هی تعریف میکرد و نیگا به این کوها میکرد و میگفت: ماشاءالله ببین چی خلق کرده خدا! منم از بدجورم خندم گرفته بود.
    این موضوع برام خیلی جالب بود که همچین آدمایی هنوز هم شاید باشن که خیلی چیزا رو تجربه نکردن حتی چیزای ابتدایی رو!!

  • ۳
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷

    و اینک مَمَّد و قلک جدیدش!!!!!!


    سلام

    سلام به همه دوستای قدیمیم

    عاغا بالاخره بعد از شیش هفت ماه طلسم شکسته شد و من با قلکم برگشتم!!

    انصافا خیلی دلم برا بیان و بچه هاش تنگ شده بود

    میدونید اصاً وبلاگ نویسی تو خون منه (دقت کنید تو خون من!)

    حالا جدای از وبلاگ نویسی مگه میشه بچه های گل و بامعرفت بیان رو فراموش کرد.. (الکی مثلا!!!)

    ولی بازم دم اونایی گرم که وقتی دیدن ما نیستیم، سریع قطع دنبال نکردن؛ دست همشونو از دور میماچم (حالا نه دست همه رو!!)

    خلاصه محمد یا همون مَــمَّــد خودتون بــــرگشته

    امیدوارم با هم روزای خوبی رو داشته باشیم و هیچ وقت وقفه زمانی طولانی دچار کسی نشه//

    راستی قالب قلک هم جدید شده ها؛ خوشحال میشم نظرتونو راجع بهش بدونم.......

  • ۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • سه شنبه ۲ مرداد ۹۷

    تولدم مبارک:)))


    خدای اطلسی ها با تو باشد
    پناه بی کسی ها با تو باشد
    تمام لحظه های خوب یک عمر
    به جز دلواپسی ها با تو باشد .
    ....تولدم مبارک....

  • ۹
  • نظرات [ ۲۴ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • جمعه ۲۹ دی ۹۶

    غروب بد!


    عاغا واقعا من موندم این غروب جمعه ها چِشونه!
    والا بخدا دیگه اینا هم درست کار نمیکنن... بابا غروبه دیگه، مگه چه فرقی میکنه با بقیه روزا؟! خو بیا و برو دیگه.. آخه این دل گرفتنا دیگه چیه تو این وضعیت کشور؟!!!
    خسته شدیم بخدا، یه کاری بکنید جداً ^_^


    پ.ن: خوب گفته ها :/
    در گوشه چشم اشک نم نم دارم
    عمری است غروب جمعه ها غم دارم
    تو نیستی و جای نگاهت خالی است
    ای عشق بیا که من تو را کم دارم
    .:زهرا هدایتی:.

  • ۸
  • نظرات [ ۸ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • جمعه ۱۵ دی ۹۶

    در میان تلخی ها

    در میان تلخی های این روز های سخت و سرد کرمانشاه، بالأخره یه خبر خوب میتونه آدم رو خوشحال کنه...

    نابودی داعش؛ نابودی مسلمان نماهای جنایتکار...





  • ۷
  • نظرات [ ۸ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • جمعه ۳ آذر ۹۶

    آمدم!!

    بعد از یک هفته سفر زیارتی اربعین با همه سختی ها و شیرینی هاش دوباره برگشتم..
    وای عجب حال خوشی بود
    اول سامرا؛ یه شب تا صبح کنار ضریح زیبای دو امام بزرگوار...
    دوم کاظمین؛ وقتی که فقط مجبوری تقریبا نیم ساعت چهل دقیقه ای زیارتت رو تموم کنی تا به نجف برسی و بعد که به کاروان برمیگردی، یهو بهت بگن یکی از اتوبوسای کاروان خراب شده و تا درست بشه طول میکشه، پس میتیونید بازم برید زیارت، بازم چشماتون میتونه به اون دو تا گنبد طلایی و خوشگل خیره بشه!
    سوم نجف؛ که امسال زیارت آقا برام متفاوت ترین زیارت بین دو سال قبل بود. دقیق نمیدونم چرا ولی شاید بخاطر این بوده که دو بار تو ساعت های مختلف روز میخواستم وارد حرم بشم ولی به دلایلی نمی شد ولی دفه سوم آقا بهم اجازه داد و تونستم وارد بشم، درسته یکم سختی کشیدم ولی شیرین بود... امسال خداروشکر تونستم صحن حضرت فاطمه رو ببینم و دو سه ساعتی از اونجا استفاده کنم...
    و آخر که اصلا هدف اصلی هر زائر ایام اربعینه، کربلا؛ میدونم سخته واقعا فاصله زیادیه از نجف تا کربلا و هر لحظه هم ممکنه درد شدید پا یا یه مریضی سخت سراغت بیاد ولی وقتی آخرش چشمت به گنبد آقا و برادرش میوفته، همه این خستگی ها از تَنِت بیرون میره..
    خلاصه که سفر اربعین امسال ما هم گذشت ولی آیا یه قدم رو به آدم شدن برداشتم با این سفر یا نه، خدا میدونه!!
    اینو هم بگم که دوستان بیانی رو فراموش نکردم و اونایی که التماس دعا گفته بودن بدونند که ویژه دعا شدند...


  • ۹
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • شنبه ۲۰ آبان ۹۶

    حلالم کنید..!

    سلام گرم به دوستان با وفای بیانی

    امیدوارم حال همتون خوب باشه

    خب همونطور که مطلعید، چند وقتیه (یعنی بعد از تابستون تقریبا) که مطلب درست و حسابی تو وبم نذاشتم و

    خیلی هم از این موضوع خوشحال نیستم. وقت چیز خوبیه اگه داشته باشیم؛ ولی متاسفانه یا خوشبختانه برای من تو هفته

    خیییلی کم پیش میاد که بتونم پست بذارم و مهمتر از اون پستای شما رو ببینم؛خب حالا ایشالا که وقت گیرم میاد و پست هم میذارم.

    سرتون رو درد نیارم و برم سراغ مطلب اصلی

    خب مثه اینکه ما هم راهی کربلا شدیم و قراره تو پیاده روی شرکت کنیم

    البته با این بار میشه دفه سوم که ایشالا خدا زیادش کنه

    میخواستم بگم که اگه یه بار بری دیگه نمیتونی دل بکنی و تا سال دیگه منتظرشی

    پس تا دیر نشده بجنبید و راهی بشید...

    و مطلب آخر که بسییییار مهمه

    اینه که دوستان، حـــلـــالــم کــنــیـد...!

    (اگر هم کسی مشکلی چیزی با ما داره که حل نشده، خصوصی پیام بده در خدمتم)

  • ۶
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • سه شنبه ۹ آبان ۹۶

    به پایان آمد

    به پایان آمد این دفتر، عزایت همچنان باقیست

    برای نوکرت هر روز عاشورا و هر جا کربلا باشد


    واقعا کاش همونطور که توی شعر بالا گفت، هر روزمون عاشورا باشه و به اهل بیت فکر کنیم.
    هر چند خیلی با خودمو از این قولا دادیم ولی خب آدم با همینا زندست دیگه.
    امروزم به خودمون قول بدیم که طوری زندگی کنیم که اگه یه روزی (که خیلی زود میرسه خیلی زود) بمون گفتن
    که دیگه آخرشه و تموم شد، بر نگردیم به عقب و ببینیم هیچی نداریم و پشیمون و ناراحت بریم. {خیلی سخته واقعا یذره بهش فکر کنید}
    قطعا اگه این قول رو بدیم و هواسمون هم از این به بعد تا جایی که میتونیم جمع باشه، خود آقا هم کمکمون میکنه.
    آخه اونا که دست مارو ول نمیکنن؛ این ماییم که دست اونا رو ول میکنیم.
    این روز هم به شما تسلیت میگم و اگه تا الان برام دعا نکردید، خواهشاً همین الان که داری میخونی یه دعا برام بکن.
  • ۸
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • يكشنبه ۹ مهر ۹۶
    می نویسم;
    تنها که می شم;
    خسته که می شم;
    شـــــــاد که می شم;
    غـمــگـیــن که می شم;
    عصــبــانـــی که می شم;
    بـی حـوصــــله که می شم;
    می نویسم;
    و در "قلک"ـم ذخیره می کنم...
    موضوعات