چند وقت پیش داشتم با یه بنده خدایی صحبت می کردم.
اولش زیاد حرف نمیزد و دائم به این ور اونور نگاه می کرد بعد دیگه کم کم یخش آب شد و سفره دلش رو وا کرد. بین حرفاش به چند تا چیز اشاره کرد که من از شنیدنشون هم خندم گرفته بود ولی خب کنترل کردم و هم اینکه مثه چی تعجب کرده بودم..
طرف از بچه های جنوب بود. یعنی کلا بچگیشو تو جنوب سر کرده بود و بعد به خاطر کارش اومده بود مرکز ایران. میگف: « بچه که بودم آرزو داشتم یه بارم که شده از نزدیک یه  " کــــــوه" ببینم تا اینکه وقتی یکم سنم رفت بالا کارم به مرکز ایران انتقال پیدا کرد و بالاخره کوه رو از نزدیک دیدم ولی هنوزم که هنوزه از دیدنش خوشحال میشم».
کوه آره کوه همون چیزی که شاید هزار بار دیدیمش و از کنارش رد شدیم و بعضی وقتا اصا انقد دوروبرمون زیادن که نیگام بهشون نمیکنیم.
اون موقع که داشت اینو میگفت، دقیقا کنار چند تا کوه خوشگل تو شمال (جاتون خالی) ایستاده بودیم. این بنده خدا هی تعریف میکرد و نیگا به این کوها میکرد و میگفت: ماشاءالله ببین چی خلق کرده خدا! منم از بدجورم خندم گرفته بود.
این موضوع برام خیلی جالب بود که همچین آدمایی هنوز هم شاید باشن که خیلی چیزا رو تجربه نکردن حتی چیزای ابتدایی رو!!