۱۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

قمر نخواهد مرد!

این دو سه روز انقدر گفتن خسوف خسوف که واقعا ما رو هم جوّ گیر کردن.

بی صبرانه منتظر رویداد عظیـــــم خسوف هستیم ببینیم چیه!

البته نه اینکه ندیدم تا حالا ها، فقط میخوام ببینم این امشبیه چیه که کشتن ما رو بخاطرش.

ولی فک کنم این بخاطر زمانش باشه که خیلی صحبتش هست. (طولانی ترین خسوف قــــرن!!)

واقعنا حیف ماه نیست که اینطور پوشیده میشه، ماه به این خوشگلی، نازی، سفیدی (دیگه بیشتر از این نمیشه گفت؛ زشته)

بقول شاعر میگه: خسوف رخ بدهد هم، قمر نخواهد مرد!

در کل اینطور چیزا مثه خسوف و کسوف و زلزله کم ریشتر رو دوست دارم، خیلی باحالن آخه...

  • ۶
  • نظرات [ ۴ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • جمعه ۵ مرداد ۹۷

    روز و شب

    صبح از خواب پا میشیم، به کارامون میرسیم، ظهر ناهار و بعد از ظهر هم یه چرت و دوباره مشغول کار میشیم و زندگی میکنیم.
    شب هم همینطور یه شام میزنیم (البته بعضیا رژیم دارن نمیزنن!) بعدش هم تا یه سریال ببینیم و یه خندوانه ای و چار تا مطلب تو بلاگ بچه ها بخونیم و یه مطلبم بذاریم، شب هم تموم میشه و میگیریم میخوابیم تا خود صبح و دوباره این 24 ساعت تکرار میشه.
    حرفم اینه که تا حالا دقت کردید که اگه این 24 ساعت رو به جای اینکه به روز و شب تقسیم کنند، به سه تا چیز تقسیم می کردند، چی می شد؟! اصا اسمش چی بود (مثلا روز و شب و چی؟!)
    بنظر من که باید چیز جالبی می بود یا حتی اگه باز تکراری می شد و مثل روز و شب هیچ توجهی بهش نمی کردیم، میتونست در سال یا هر چند سال یه بار این اتفاق بیوفته تا یه جذابیتی داشته باشه!
    دوست دارم نظر شما رو هم بدونم، هم در مورد خود قضیه ینی یه چیز سومی در 24 ساعت و هم در مورد اسمش :)
  • ۵
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • پنجشنبه ۴ مرداد ۹۷

    کـــــوه

    چند وقت پیش داشتم با یه بنده خدایی صحبت می کردم.
    اولش زیاد حرف نمیزد و دائم به این ور اونور نگاه می کرد بعد دیگه کم کم یخش آب شد و سفره دلش رو وا کرد. بین حرفاش به چند تا چیز اشاره کرد که من از شنیدنشون هم خندم گرفته بود ولی خب کنترل کردم و هم اینکه مثه چی تعجب کرده بودم..
    طرف از بچه های جنوب بود. یعنی کلا بچگیشو تو جنوب سر کرده بود و بعد به خاطر کارش اومده بود مرکز ایران. میگف: « بچه که بودم آرزو داشتم یه بارم که شده از نزدیک یه  " کــــــوه" ببینم تا اینکه وقتی یکم سنم رفت بالا کارم به مرکز ایران انتقال پیدا کرد و بالاخره کوه رو از نزدیک دیدم ولی هنوزم که هنوزه از دیدنش خوشحال میشم».
    کوه آره کوه همون چیزی که شاید هزار بار دیدیمش و از کنارش رد شدیم و بعضی وقتا اصا انقد دوروبرمون زیادن که نیگام بهشون نمیکنیم.
    اون موقع که داشت اینو میگفت، دقیقا کنار چند تا کوه خوشگل تو شمال (جاتون خالی) ایستاده بودیم. این بنده خدا هی تعریف میکرد و نیگا به این کوها میکرد و میگفت: ماشاءالله ببین چی خلق کرده خدا! منم از بدجورم خندم گرفته بود.
    این موضوع برام خیلی جالب بود که همچین آدمایی هنوز هم شاید باشن که خیلی چیزا رو تجربه نکردن حتی چیزای ابتدایی رو!!

  • ۳
  • نظرات [ ۱۷ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷

    و اینک مَمَّد و قلک جدیدش!!!!!!


    سلام

    سلام به همه دوستای قدیمیم

    عاغا بالاخره بعد از شیش هفت ماه طلسم شکسته شد و من با قلکم برگشتم!!

    انصافا خیلی دلم برا بیان و بچه هاش تنگ شده بود

    میدونید اصاً وبلاگ نویسی تو خون منه (دقت کنید تو خون من!)

    حالا جدای از وبلاگ نویسی مگه میشه بچه های گل و بامعرفت بیان رو فراموش کرد.. (الکی مثلا!!!)

    ولی بازم دم اونایی گرم که وقتی دیدن ما نیستیم، سریع قطع دنبال نکردن؛ دست همشونو از دور میماچم (حالا نه دست همه رو!!)

    خلاصه محمد یا همون مَــمَّــد خودتون بــــرگشته

    امیدوارم با هم روزای خوبی رو داشته باشیم و هیچ وقت وقفه زمانی طولانی دچار کسی نشه//

    راستی قالب قلک هم جدید شده ها؛ خوشحال میشم نظرتونو راجع بهش بدونم.......

  • ۴
  • نظرات [ ۶ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • سه شنبه ۲ مرداد ۹۷
    می نویسم;
    تنها که می شم;
    خسته که می شم;
    شـــــــاد که می شم;
    غـمــگـیــن که می شم;
    عصــبــانـــی که می شم;
    بـی حـوصــــله که می شم;
    می نویسم;
    و در "قلک"ـم ذخیره می کنم...
    موضوعات