من نمیدونم واقعا چه گناهی کردم که باید فامیلای مادریم ازم استفاده ابزاری بکنن!!
استفاده ابزاری که میگم نه اینکه از من به عنوان حمال یا کارگر استفاده میکننا، نه.
وقتی این بچه هاشون به جون هم میوفتن و مثه چی همدیگه رو میزنن یا دارن مثه آدم با هم بازی میکنن، یهو با هم دعواشون میشه، شیرجه میزنن تو آغوش گرم مادرشون و همزمان دهنشون هم مثه غار بازه و دارن گریه میکنن، مادر بدبختشون هم چاره ای نداره برای اینکه خفش کنه، میگه:
اگه گریه کنی به محمد " یعنی من" میگم چاقوشو در بیاره و بیادا"
اینجاست که اون بچه هم دهنشو میبنده و چپ چپ و با ترس نیگا من میکنه!!
آخه من چی بت بگم مادر محترم.. محمد؟؟! چاقوش؟!؟! بیاد؟!؟!
اولا که من به این آرومی نشستم دارم کارمو میکنم و به کسی کارندارم...آخه چرا من؟؟! من چاقوم کجا بود آخه؟!؟ خو اینطوری میگید این بچه دیگه از ما خاطره خوبی نداره که...
دوما آخه این چه روش تربیتیه که شما دارید... اینو نه تنها تو فامیل خودمون بلکه تو خانواده های دیگه هم دیدم منتها اون یارو که ازش میترسن با یه اسم و رسم و آلات قتاله دیگه ایه!!
نکنید تروخدا بچتونو مثه آدم ساکت کنید و از مردم بی آزار هم کمک نگیرید..
والا بخدا دیوونمون کردن... آخه من؟؟! چاقوووم؟!؟