۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

خیمه محرم

خیمه ماه محرم زده شد بر دل ما ... باز نام تو شده زینت هر محفل ما

جز غم عشق تو ما را نبود سودایی ... عشق سوزان تو آغشته به آب و گل ما

فرا رسیدن محرم حسینی رو به همه دوستان تسلیت می گم
و
امیدوارم همه بتونند از این ایام به خوبی استفاده کنند.
  • ۹
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • پنجشنبه ۳۰ شهریور ۹۶

    ای جان من

    از لب جانان نمی یابم نشان زندگی

    پس مرا ای جان من با جان بیجانان چه کار؟


    حافظ

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • دوشنبه ۲۷ شهریور ۹۶

    باز آمد بوی ماه مدرسه...

    باز آمد بوی ماه مدرسه ... بوی شادی های راه مدرسه
    بوی ماه مهر، بوی مهربان ... بوی خورشید پگاه مدرسه
    ★★★
    خب حدود یه هفته مونده تا باز شدن مدرسه ها و همه به تکاپو افتادن تا ابزار و وسایل یک سالشونو فراهم کنند. بعضیا مشغول خرید لوازم التحریر هستند؛ بعضیا مشغول خرید کتابای سال جدید اند؛ بعضیا هم که این چند روز آخر وقتی به طور اتفاقی از کنار مدرسشون رد میشند و نیگاشون به درب مدرسه میوفته، یه حالت بدی مثه تهوع بهشون دست میده و با تعبیر خودشون میگن: باز این خراب شده ها داره باز میشه!!!
    نه اینطوری هم که اونا فکر میکنند بد نیست و دوران شیرینیه ولی خب بالا و پایین زیاد داره دیگه...
    در کل مدرسه ای های عزیز قدر سن و موقعیت خودتون رو بدونید..
    امیدوارم همتون موفق باشید :)))
  • ۹
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • جمعه ۲۴ شهریور ۹۶

    تبریک بسیار

    این عید سعید حیدر کرار است

    شادی و شعف به عرش حق بسیار است

    ذکر صلوات بر محمد امروز

    خشنودی آل عترت و اطهار است

    ** عید بزرگ غدیر بر همه دوستان مبارک **
  • ۱۰
  • نظرات [ ۲۲ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • شنبه ۱۸ شهریور ۹۶

    گریه

    ای که منع گریه ی بی اختیارم می کنی  

     

    گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار

    ***

  • ۹
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • جمعه ۱۷ شهریور ۹۶

    اصلاح

    نزدیک های ظهر بود که رفتم پیرایشگاه محلمون.
    بعد از چند دقیقه نشستن، بالاخره نوبت من شد. طرف دست به کار شد و حدود یه ربعی به سر ما ور رفت و خلاصه کار سر ما، تموم شد. بعد بهم گفت: خوبه؟ همه چی درسته؟ نمیدونم چی شد که منم مثه همیشه گفتم: درسته؛ بعدش حساب کردم و اومدم خونه.
    همین که وارد خونه شدم رفتم جلو آینه بازم یه بررسی بکنم، که دیدم بله!!! یه طرف سرمو خوب زده ولی اونطرفو کم تر زده. یهو یاد حرف پیرایشگر افتادم که همیشه بم میگف: کار من گارانتی داره و هر وقت احساس کردی بد شده، بیا تا یکاریش بکنم. منم سریع پاشدم رفتم و به بنده خدا موضوع رو گفتم و اونم دست به کار شد و یه دقیقه ای کار رو تموم کرد و با کلی تشکر برگشتم خونه.
    حالا غرض از این ماجرا چی بود؟!
    کاش زندگی ما هم مثه این ماجرا بود ...
    بعد از مدتی، وقتی تو آینه دلمون نیگا میکنیم، میبینیم که چه کارا کردیم که نباید میکردیم! به چه چیز هایی فکر کردیم که نباید میکردیم! چه حرف هایی رو زدیم که نباید میزدیم! آهی میکشیم و با خودمون میگیم: حالا که دیگه دیر شده و قدرت اصلاحشون رو ندارم و نمیتونیم به عقب برگردم ولی کاش...
    هعییی افسوس خوردن سودی نداره .. پس بیاین از الان شروع کنیم و به فکر کارا و فکرا و حرفامون باشیم تا دیر نشده :|
     
  • ۹
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • پنجشنبه ۱۶ شهریور ۹۶

    صورت تو

    خب دوستان امیدوارم که حالتون خوب باشه. میبینم که تو این دو سه روزی که ما نبودیم، کلی فعالیت داشتید و خلاصه ترکوندید. به ما که سخت گذشت؛ چون واقعا هوا گرم بود این چند روز ولی خب دیگه کارمه دیگه شیرینی خودشو داره. راستی بابت پیشنهاد های عالی تون برای رمان هم یه دنیا ممنون و برای نخوندن پست هاتون هم بسیییار عذر میخوام.

    خب حالا برا این که پست خالی از لطف هم نباشه، یه تک بیتی زیبا هم بهتون تقدیم میشه:


    به صورتی که تویی کمتر آفریده خدا

    تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا


    سلیم

  • ۱۲
  • نظرات [ ۲۱ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶

    رمان

    سلام دوستان

    صبح جمعتون بخیر!

    و عیدتون هم مبارررک!

    خب چند روزی هست که میخوام این پست رو بذارم ولی خب امکانش نبود. نمیدونم اهل رمان خوندن هستید یا نه؟! ولی خب اگر نیستید، امیدوارم که سریع تر اهلش بشید و برای این مطالعتون هدف قرار بدید؛ چون واقعا چیزای جالبی ان.

    تا حالا چند تا رمان خوندم ولی خب چون اینو میدونستم  که خیلی از دوستان بیانی رمان خونن. پس ازتون میخوام رمانی رو که خوندید تو هر ژانری و ازش خوشتون اومد، رو برام بفرستید تا بالاخره ما هم بهره ای ببریم. البته لطفنا!!

    فقط بی زحمت ژانر رمان و ایرانی یا خارجی بودنش رو یادتون نره!! بازم لطفن!! ممنون :)


  • ۹
  • نظرات [ ۲۷ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • جمعه ۱۰ شهریور ۹۶

    کفش های قرمز

    دخترک طبق معمول هرروز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ باحسرت نگاه کرد. بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد: اگر تا پایان ماه هرروز بتوانی تمام چسب زخمهایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات میخرم.

    دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هرروز دست و پا یا صورت ۱۰۰ نفر زخم بشه تا...

    و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه... اصلا کفش نمیخوام!

  • ۸
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • پنجشنبه ۹ شهریور ۹۶

    لب سرخ

    از لب سرخ تو حرفی نزدم، می ترسم

    زعفران باد کند دست خراسانی ها


    جواد منفرد

  • ۹
  • نظرات [ ۱۳ ]
    • .. مــَـمــَّـد ..
    • چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶
    می نویسم;
    تنها که می شم;
    خسته که می شم;
    شـــــــاد که می شم;
    غـمــگـیــن که می شم;
    عصــبــانـــی که می شم;
    بـی حـوصــــله که می شم;
    می نویسم;
    و در "قلک"ـم ذخیره می کنم...
    موضوعات