شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد.
وقتی زنگ را زدند، بیدار شد و چشمش به دو مسئله ای که روی تخته نوشته شده بود، افتاد. با عجله آن ها را نوشت و با این باور که استاد آن دو مسئله را برای تکلیف منزل داده است، تمام آن روز و شب را برای حلشان تلاش کرد.
هیچ یک را نتوانست حل کند. اما در طی آن هفته، دست از کوشش بر نداشت تا اینکه بالاخره یکی از آن ها را حل کرد و نزد استاد برد. استاد شگفت زده شد و به او گفت: من این مسئله را به عنوان غیر قابل حل ترین مسائل ریاضی بر روی تخته نوشتم!
پ.ن:
واقعا یارو چه حالی داشته ها ... خدایا ازین حالا به مام بده تا تلاش کنیم!
واقعا یارو چه حالی داشته ها ... خدایا ازین حالا به مام بده تا تلاش کنیم!