به پایان آمد این دفتر، عزایت همچنان باقیست
برای نوکرت هر روز عاشورا و هر جا کربلا باشد
به پایان آمد این دفتر، عزایت همچنان باقیست
برای نوکرت هر روز عاشورا و هر جا کربلا باشد
این شبا خب اکثرا مردم به هیأت ها، مساجد و تکیه ها میرن. اینو خوب میدونید که هر کسی با هر لباس و تفکری که داره، بره داخل دستگاه امام حسین یا کلا ائمه، سربلند و پیروز تو هر دو عالم و تو تاریخ هم کم نداشتیم که طرف گنده لات کل شهر بوده ولی محرما که میشده به احترام حسین همش تو مجالس روضه بودنو آخر زندگیشون هم بخاطر همین روضه ها نجات پیدا کردن. ولی خب بحث من با اوناییه که فقط جسمشونو میبرن داخل هیأتا.
امیدوارم کسی اینطور نباشه. مثالی که براتون میتونم بزنم اینه که طرف تا محرم شروع میشه میگه: خب امسال میخوام دلی از عزا در بیارم! و فقط بخاطر اینکه اون هیأت هر شب غذای خوبی میده، میره و از اول مجلس تا آخرش چشمش به درِ که کی تموم میشه من برم غذا بگیرم(منظورم بچه کوچیکا نیستنا) یا طرف فقط بخاطر این که اون مداح اون هیأت داره میخونه میره.
حرف من این نیست که این کارا اشتباهه ها، نه! مردم شیعه خیلی از کشورا هستن که فقط برا گرفتن غذای این مجالس چه کارا میکنن یا اصلا چه عیبی داره وقتی میدونی این مداح تو این هیأت داره خوب میخونه و اونطوری هستش که تو میخوای پس اگه بری خیلی بهتره. حرف من اینه که چرا این مسائل رو برا خودمون اصل قرار میدیم و ارزش معنوی که میتونه درجش بالا باشه رو پایین میاریم. آقا شما میخوای بری هیأت، اصل رو برا خودت عزاداری برا امام و اولادش بدون و فقط بخاطر غذا و مداح و... نرو. یعنی تو ذهنت جایگاه این که میخوای عزاداری کنی رو بیشتر از گرفتن غذا و دیدن مداح بدون. این ارزش داره...
ببخشید سرتون رو درد آوردم... داریم کم کم به عاشورا نزدیک میشیم، جداً منو فراموش نکنید یا کلا دوستان بیانی رو دعا کنید تا شامل حال ما هم بشه!
خب دوستان امیدوارم که حالتون خوب باشه. میبینم که تو این دو سه روزی که ما نبودیم، کلی فعالیت داشتید و خلاصه ترکوندید. به ما که سخت گذشت؛ چون واقعا هوا گرم بود این چند روز ولی خب دیگه کارمه دیگه شیرینی خودشو داره. راستی بابت پیشنهاد های عالی تون برای رمان هم یه دنیا ممنون و برای نخوندن پست هاتون هم بسیییار عذر میخوام.
خب حالا برا این که پست خالی از لطف هم نباشه، یه تک بیتی زیبا هم بهتون تقدیم میشه:
به صورتی که تویی کمتر آفریده خدا
تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا
سلیم
سلام دوستان
صبح جمعتون بخیر!
و عیدتون هم مبارررک!
خب چند روزی هست که میخوام این پست رو بذارم ولی خب امکانش نبود. نمیدونم اهل رمان خوندن هستید یا نه؟! ولی خب اگر نیستید، امیدوارم که سریع تر اهلش بشید و برای این مطالعتون هدف قرار بدید؛ چون واقعا چیزای جالبی ان.
تا حالا چند تا رمان خوندم ولی خب چون اینو میدونستم که خیلی از دوستان بیانی رمان خونن. پس ازتون میخوام رمانی رو که خوندید تو هر ژانری و ازش خوشتون اومد، رو برام بفرستید تا بالاخره ما هم بهره ای ببریم. البته لطفنا!!
فقط بی زحمت ژانر رمان و ایرانی یا خارجی بودنش رو یادتون نره!! بازم لطفن!! ممنون :)
دخترک طبق معمول هرروز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ باحسرت نگاه کرد. بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد: اگر تا پایان ماه هرروز بتوانی تمام چسب زخمهایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات میخرم.
دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هرروز دست و پا یا صورت ۱۰۰ نفر زخم بشه تا...
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه... اصلا کفش نمیخوام!
آقا دوران پیری هم عالمی داره ها !!!
امروز با رفیقم داشتیم از داخل یه بازار قدیمی رد می شدیم. حالا کار به این ندارم که خود بازار نمای زیبایی داره و مغازه های داخلش چی دارن؛ که این خودش یه پسته که ایشالا بعدا میذارم.
خب کجا بودم؟! .. آها! آره خلاصه بازار تموم شد و به آخرش که رسیدیم، یه چند تا پیرمرد میوه فروش رو دیدم که یه چیزی روی زمین پهن کرده بودند و یه عدشون مشغول بگو و بخند بودند و یکیشون هم که توی اون سر و صدا خواب بود. اصن جوری بگو بخند داشتن که انگار نه اگار که پیرن و سنشون بالا رفته!
تا حالا بهش فکر کردید .. اگه ما پیر شدیم میخوایم چیکار کنیم؟! یا مثه فیلما میبرندمون (دقت کنید میبرندمون) خانه سالمندان کنار یه عالمه پیر! یا خودمون یه خونه کوچیک و نقلی میگیریم و روی صندلی توی بالکن میشینیم و کتاب شعر میخونیم یا گل های بالکن رو آب میدیم!
خخخ و شایدم هنوز پیر نشدیم، دار فانی رو وداع می گوییم .. خدارو چ دیدی!!
بزغاله ای بالای پشت بامی رفته بود.
در آن هنگام، گرگی از کنار آن خانه عبور می کرد.
بزغاله به وی ناسزا گفت.
گرگ به بزغاله گفت تو به من ناسزا نمی گویی، بلکه آن جای بلندی که بر بالای آن ایستاده ای به من ناسزا می گوید!