از لب سرخ تو حرفی نزدم، می ترسم
زعفران باد کند دست خراسانی ها
جواد منفرد
از لب سرخ تو حرفی نزدم، می ترسم
زعفران باد کند دست خراسانی ها
جواد منفرد
قطره تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر تویی
قند تویی، زهر تویی، بیش میازار مرا
جناب مولوی
ز مهجوران نمی جویی نشانی
کجا رفت آن وفا و مهربانی؟
هزاران جان ما و بهتر از ما
فدای تو که جانِ جانِ جانی!
مولوی
شیشه دل را شکستن احتیاجش
سنگ نیست...
این دل ما ...
با نگاهی سرد ...
پر پر میشود...
پــ نــ :
چه زیبا فرمود...!