خیمه ماه محرم زده شد بر دل ما ... باز نام تو شده زینت هر محفل ما
خیمه ماه محرم زده شد بر دل ما ... باز نام تو شده زینت هر محفل ما
از لب جانان نمی یابم نشان زندگی
پس مرا ای جان من با جان بیجانان چه کار؟
حافظ
این عید سعید حیدر کرار است
شادی و شعف به عرش حق بسیار است
ذکر صلوات بر محمد امروز
خشنودی آل عترت و اطهار است
ای که منع گریه ی بی اختیارم می کنی
گر بدانی حال من گریان شوی بی اختیار
***
خب دوستان امیدوارم که حالتون خوب باشه. میبینم که تو این دو سه روزی که ما نبودیم، کلی فعالیت داشتید و خلاصه ترکوندید. به ما که سخت گذشت؛ چون واقعا هوا گرم بود این چند روز ولی خب دیگه کارمه دیگه شیرینی خودشو داره. راستی بابت پیشنهاد های عالی تون برای رمان هم یه دنیا ممنون و برای نخوندن پست هاتون هم بسیییار عذر میخوام.
خب حالا برا این که پست خالی از لطف هم نباشه، یه تک بیتی زیبا هم بهتون تقدیم میشه:
به صورتی که تویی کمتر آفریده خدا
تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا
سلیم
سلام دوستان
صبح جمعتون بخیر!
و عیدتون هم مبارررک!
خب چند روزی هست که میخوام این پست رو بذارم ولی خب امکانش نبود. نمیدونم اهل رمان خوندن هستید یا نه؟! ولی خب اگر نیستید، امیدوارم که سریع تر اهلش بشید و برای این مطالعتون هدف قرار بدید؛ چون واقعا چیزای جالبی ان.
تا حالا چند تا رمان خوندم ولی خب چون اینو میدونستم که خیلی از دوستان بیانی رمان خونن. پس ازتون میخوام رمانی رو که خوندید تو هر ژانری و ازش خوشتون اومد، رو برام بفرستید تا بالاخره ما هم بهره ای ببریم. البته لطفنا!!
فقط بی زحمت ژانر رمان و ایرانی یا خارجی بودنش رو یادتون نره!! بازم لطفن!! ممنون :)
دخترک طبق معمول هرروز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ باحسرت نگاه کرد. بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد: اگر تا پایان ماه هرروز بتوانی تمام چسب زخمهایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات میخرم.
دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هرروز دست و پا یا صورت ۱۰۰ نفر زخم بشه تا...
و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه افتاد و گفت: نه... خدا نکنه... اصلا کفش نمیخوام!
از لب سرخ تو حرفی نزدم، می ترسم
زعفران باد کند دست خراسانی ها
جواد منفرد