مثل همیشه هوا آفتابی و بسیار گرم بود.

داشتم تو پیاده رو می رفتم و مشغول فکر کردن بودم و به جلو نگاه میکردم. از دور زن جوانی رو دیدم که کارش برام جالب بود. تو اون پیاده رویی که می رفتم، روبروی هر مغازه ای یه باغچه کوچولو بود که توی اون باغچه درختی کاشته بودند.

زن جوان به هر کدوم از این باغچه ها که می رسید، یک مشت گندم از کیسه ای که توی دستش بود رو می ریخت داخل باغچه. تا اینکه از کنارش رد شدم و چند قدمی جلوتر رفتم. تازه اونجا بود که حاصل کار اون بنده خدا یعنی تغذیه گنجشک ها از اون گندم ها رو دیدم.

فکر کنم دیگه خودتون متوجه منظورم شدید. می خوام بگم که هنوز با وجود این دنیایی که سنگدلی، بی رحمی، بی تفاوتی نسبت به دیگران و خیلی از کارایی که اگه بخوام اسم ببرم، هم باعث ناراحتی خودتون و هم من میشه رواج داره، انسان هایی هستند که انسانیت خودشونو از دست ندادند بلکه بر عکس خیلی از ماها دنبال پیشرفت اون انسانیته هم هستن!


پ.ن:
بنظر شما برای انسانیت باید چ کنیم؟!